در روزگاری که پر از تنهایی ست،
روزگاری که عشق خالی از زیبایی ست
روزگاری که قلم، اوج یک دانایی ست،
منتظر خواهم ماند که بیایی آن روز
سر راه تو نهم سبدی از نرگس،
بغلی قاصدک و مشتی نور
تا رساند به برت،
انتظار قدمت را که شوم
محو روی مه تو،
و تو خواهی آمد با کوله باری پر عدل
چاشنی اش هم عشق،
و دلم، قلبم را، پر خواهی کرد
از هرچه در آن زیباییست،
و تو خواهی آمد ...